تماشاگر سینما

کتاب ها، فیلم ها و روزمرگی هایی که دوستشان دارم

تماشاگر سینما

کتاب ها، فیلم ها و روزمرگی هایی که دوستشان دارم

پیشنهاد فیلم

 

برای  ستون  پیشنهاد فیلم سایت سینما نگار این بار به مناسبت نوروز یه سورپریز داشتم که گفتم به دوستان وبلاگی هم اطلاع بدم: 

معرفی و پیشنهاد 13 فیلم و موسقی متن : 

  

 

«نطق پادشاه»
(Kings speech 2010)


کارگردان: تام هوپر
نویسنده: دیوید سیدلر
بازیگران: کالین فرث، هلنا بونهام کارتر، جفری راش
ژانر: درام_تاریخی_زندگی نامه

جوایز: برنده ی بهترین فیلمنامه ی اورژینال، بهترین کارگردانی، بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش اول مرد(کالین فرث) در مراسم اسکار 2011، برنده ی بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین فیلم مستقل، بهترین بازیگر نقش مکمل زن و مرد در جشنواره ی فیلم های مستقل بریتیش.
خلاصه داستان: موضوع فیلم درباره ی پادشاه جرج ششم(پدر ملکه الیزابت دوم) است که از کودکی به مشکل لکنت زبان دچار می باشد و حالا در میانسالی برای هر سخنرانی ساده ای با مشکلات زیادی روبه روست، بین او و مردی که ظاهرا دکتر گفتاردرمانی اوست دوستی عجیبی شکل می گیرد که منجر به بهبودی  پادشاه می شود.

برگ برنده: یک بازی عالی از (کالین فرث) بازیگری که شخصیت کینگ جورج را در این فیلم بازی می کند، این فیلم امسال مهمترین جوایز جشنواره ی اسکار را از آن خود کرده است و با اینکه خیلی ها آنرا شایسته این اندازه توجه و تحسین نمی دانند شخصا اعتقاد دارم روایت بسیار ساده ی فیلم با کشش و گیرایی خارق العاده اش مخاطب را تا پایان فیلم سر جای خود میخکوب نگه می دارد. لذا دوستانی که هنوز فیلم را ندیدند حرف ما را باور کنند و برای دیدن فیلم بیش از این معطل نکنند. 

  

 

«127 ساعت»
 2010
(127 hours)

کارگردان: دنی بویل
نویسنده: دنی بویل ، سیمون بیفوی
بازیگران: چیمز فرانکو، امبر تاملین، کیت مارا
ژانر: درام_حادثه ای

جوایز: نامزد بهترین تدوین، بهترین موسیقی متن فیلم، بهترین فیلمنامه ی اقتباسی و بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین فیلم در جشنواره ی اسکار 2011، برنده ی بهترین تصنیف موسیقی  و نامزد بهترین فیلمبرداری، کارگردانی، بازیگر نقش اول مرد، بهترین تدوین  و بهترین فیلمنامه ی اقتباسی از نگاه منتقدان نیویورک.

خلاصه داستان: 127 ساعت بر اساس داستان زندگی واقعی کوهنوردی ست به نام آرون رستون که در یکی از صعود هایش دچار سانحه می شود و مجبور می شود 4 شبانه روز را در شکاف صخره ای سر کند در حالی که دست راستش تا ساعد لای سنگ بزرگی گیر کرده است. آب و غذای او رو به اتمام است اما او انگیزه ی خود را برای ادامه ی زندگی از دست نمی دهد و سرانجام با شجاعت و سرسختی، خود را به طرز اعجاب انگیزی از مخمصه خلاص می کند.

برگ برنده: همه ی این فیلم یک برگ برنده ی درجه یک برای مخاطبانش است، آنهایی که هنوز موفق به دیدن این فیلم نشدند باید بگویم یکی از بهترین های 2010 را از دست داده اند. این فیلم برای تمام مواردی که نامزد دریافت جایزه شده به حق استحقاق برنده شدن را داشت. شخصا با اینکه  فیلم قبلی دنی بویل «میلیونر زاغه نشین» را هم دوست دارم  اما بعد از دیدن این فیلم افسوس خوردم که ای کاش دنی بویل برای این فیلم برنده ی جایزه ی اسکار می شد. 

 

و...   

 

ادامه مطلب 

 

و همچنین: 

معرفی و لینک دانلود موسیقی متن سه فیلم:   

  

 

قوی سیاه

 

http://www.4shared.com/audio/LtNchtdQ/02_Mother_Me.html 

 

امیلی 

 

http://www.4shared.com/audio/Dw0vg4Y5/03_-_La_valse_dAmlie.html 

 

تیتراژ پایانی کندو 

 

http://www.4shared.com/audio/VbG98Skh/03_Kandoo.html

  

فقط برای آن‌هایی که شب عید بی‌دلیل غمگین‌اند

 

بهاریه ای برای سایت ادم برفی ها: 

 

 

 

 

این نوشته را تنها برای آنهایی می نویسم که شب عید ها مثل من بی دلیل غمگین اند. نمی دانم شاید روزگارمان طوری شده که حتی نوروز هم برای خیلی هامان آنقدر ها که باید خوشایند نیست. برای من نوروز یادآور شادی های غیر قابل درک مادرم است. درست همان وقتی که نقاره می زنند و مادر به نیت رویاهای برآورده نشده اش قرآن باز می کند.

حالا خوب که فکر می کنم می بینم زندگی ام  شبیه صابر ابر در "اینجا بدون من" شده است.

این روزها درست مثل صابر ابر یک دفعه داغ می کنم و هوس می کنم بزنم به کوچه و خیابان و سر از اتوبوس  شهری درمی آورم و کله ام  را به شیشه ی یخ زده اش می چسبانم تا کمی از حرارتش بکاهم.

حافظه ام به کار می افتد و به یاد می آورم که مادرم همیشه  به نیمه ی لنگان زندگی من خوش بینانه نگاه کرده است. درست مثل  مادر این فیلم هر از گاهی هوس کرده قصه ای برای خیالات خودش سرهم کند. به این فکر نکرده که تا چه اندازه از ناتوانی هایم منزجرم، فکر نکرده که این تلاش های احمقانه نتیجه ای هزاران بار مخرب تر برایم داشته است . نخواسته بپذیرد و من از همین نپذیرفتن هایش و همین اندازه خیالات و امید های واهی اش بیزارم. دلم همیشه  خواسته مرد عمل باشم و روزی این نکبت حاصل از ناتوانی  را رها کنم و از دست همه شان فرار کنم.  

یادم می آید بزرگ ترین فرارهای زندگی ام پناه بردن به سینما بوده...من هم لنگه ی همین صابر ابر بی آنکه متوجه باشم دلم را به توهماتی بس عظیم تر از خیال پردازی های مادرم خوش کرده ام. مدت زمان لذت از این توهم اگر برای مادر به اندازه ی همه ی یک روز زندگی اش باشد برای من تنها چند ساعت است و همین می شود که خیال می کنم خیلی از او عاقل ترم، که خیلی منطقی تر و طبیعی تر و....

فقط خدا می داند که چند بار مثل همین صابر ابر درست در بدترین لحظات زندگی ام به سینما پناه برده ام و بعد وقتی می بینم که صد ها چشم دیگرهمچون  من، به ابر قهرمان های غمگین له شده زیر مشقات روزگاراین فیلم ها خیره شده اند و هر از گاهی قطره اشکی می ریزند و سری به نشانه ی تایید فرود می آورند خیالم راحت می شود که من "تنها" نیستم. همین حس جمعی این توهم است که مرا سر پا نگه می دارد ، همین تایید های نامحسوس، همدلی های نامتظاهرانه، صورت های گرفته که پس از روشنایی سالن تنها چند ثانیه از جلوی چشمانت می گذرند. بی آنکه تو را ببینند لرزش عضلات کوچک صورتشان تو و قهرمان های سرخورده ی  فیلم های تو را تایید می کند . همین تایید و همدلی آنها با من و فیلم های من است که حالم را بهتر می کند. که دقیقا مثل صابر ابر این فیلم یک دفعه بی دلیل متنبه می شوم، دلم برای تنهایی مادرم می سوزد، و مثل همیشه دوباره به خانه برمی گردم و برای تمام بدزبانی هایم_ حتی وقتی که او هم دارد تاییدم  می‌کند _ عذرخواهی می‌کنم. که قسم می‌خورم در کنارش می‌مانم، که حتی تا پای مرگ هم رهایش نمی‌کنم.