تماشاگر سینما

کتاب ها، فیلم ها و روزمرگی هایی که دوستشان دارم

تماشاگر سینما

کتاب ها، فیلم ها و روزمرگی هایی که دوستشان دارم

دارابی، بهترین کاراکتر زن در تاریخ سینمای ایران !

  

     

 

سینمانگار: مهناز عظیمی: از همان اول هم می شد حدس زد که ترکیب رامبد جوان و پیمان قاسم خانی در یک اثر سینمایی کمدی چیز خوبی از آب در خواهد آمد. دلیلش را عرض می کنم.

سال پیش از میان سیل عظیم کمدی های به اصطلاح سخیفی که مدت هاست گریبان سینمایمان را گرفته دو فیلم درست و حسابی اکران شد که به نوعی دست پرورده ی این دو هنرمند به حساب می آمد: «پسر آدم دختر حوا» به کارگردانی رامبد جوان و «سن پترزبورگ» به نویسنده گی پیمان قاسم خانی. این دو فیلم که هر دو در آن به ایفای نقش نیز پرداختند خیلی ها را امیدوار کرد، آن هم به سینمایی که چندان با ژانر کمدی مانوس نیست و لااقل در طول این سی و اندی سال پس از انقلاب جز چند نمونه استثنا، هیچ فیلم کمدی درخشانی به خود ندیده است.

رامبد جوان در همین چند نمونه تجربه ی سینمایی خود به عنوان کارگردان خیلی ها را متقاعد کرده که قوانین ژانر کمدی را می شناسد، او پیش از این در بازی خود از گونه ای تیپ شخصیتی کمیک بهره می جست که حالا همان ها را به بازیگران فیلمش منتقل می کند. اگر در «پسر آدم دختر حوا» حامد کمیلی بدلی از کاراکترهای پیشین جوان را در برابر دوربین او خلق کرد اینبار در فیلم تازه ی او یک زن به اسم "بیتا دارابی" قرار است کاراکتری با آن خصوصیات آشنا باشد و روایت بی نقصی از فیلمنامه را در برابر دوربین او به اجرا بگذارد. آن هم بازیگری چون "ویشکا آسایش" که با بازی استثنایی خود همه را شوکه می کند. ما با یک اثر کمدی حساب شده مواجه ایم، با فیلمنامه ای دقیق و شوخی های موثر چه در موقعیت (تمامی موقعیت ها و برخوردهای جبلی با دارابی در مدرسه) چه در کلام (بحث جبلی درباره ی وضعیت قراردادی و رسمی شدن در ماشین دارابی) و چه در میزانسن (صبحی جبلی وارد مدرسه می شود و بچه ها در ادامه ی حرکات ورزشی آغوششان را به روی او باز می کنند!). فیلمی که داستانی سرراست دارد، برای خنداندن لوده گی نمی کند، در کنایه هایش از درست ترین و به جا ترین موقعیت ها و لحظات استفاده می کند، به جای به زور خنداندن مخاطب با خلق عناصری فانتزی و البته نه تو ذوق زن سعی می کند بدیع و بکر و تازه باشد.

همه ی این ها به کنار، خوب بودن این فیلم آنجا جلوه می کند که به عنوان یک تماشاگر زن به تماشای آن بنشینیم و با کاراکتر "دارابی" ارتباط برقرار کنیم. مبالغه نیست اگر بگویم به زعم نگارنده او یکی از بهترین کارکترهای زن خلق شده در سینمای ایران است. حقیقتی که سالها سینما ازآن محروم بوده. نمایش یک تیپ خوب و دلچسب از یک "زن" که سوژه اصلی قصه شده بی آنکه بخواهد به زور خودش را در دل قصه جا دهد. یک زن زشت و زمخت و غیر قابل تحمل به عوض یک دنیا کاراکتر فرشته صفت و فرشته خوی زن در سالهای طولانی سینما، که اگر اینبار زیبایی و متانت و وجاهت عرفی ندارد لااقل استقلال فردی دارد. نه تیپ نفرین شده ی اغواگر است، نه مادر است، نه همسر و نه معشوقه. که "خودش " است، می تواند به جای مظلومیت ها و معصومیت های غیر قابل تحمل هم جنس های سینمایی اش در همین جایگاه ساده ی اجتماعی آنقدر خصوصیات خوب و بد داشته باشد که ذهن مخاطبش را به کار بگیرد و توجه را به سمت شخصیت منحصر به فردش جلب کند و مگر یک کاراکتر دراماتیک از سینما و مخاطبانش چه می خواهد غیر از "توجه" و "دیده شدن"؟

ادامه مطلب  را در سایت سینما نگار بخوانید.

 

چرا فیلم های فرهادی تا این حد بحث انگیز می شوند؟!

    

 

سینمانگار: مهناز عظیمی: پیش از آنکه بخواهم مطلبم را آغاز کنم، می خواهم  سوالی  را که مدت هاست ذهنم درگیرش شده با شما درمیان بگذارم:
 چه می شود که فیلم های اصغر فرهادی،  تا این حد بحث انگیز می شوند؟

این روزها تا دلتان بخواهد نقدهای مختلف مثبت و منفی درباره ی  فیلم «جدایی نادر از سیمین» نوشته شده است و ریز به ریز آن یادداشت ها را دیگر همه گی از بر شدیم. دوست ندارم این مطلب آکنده از همان بحث های تکراری باشد. می خواهم از زاویه ی دیگری به فیلم و فیلمساز آن نگاه کنیم و به قضاوتشان بنشینیم. اگر ابتدای مطلبم سوالی مطرح کردم برای این بوده که این سوالی ست مشترک بین تمام موافقین و مخالفین فیلم های فرهادی. تقریبا هر کسی که بعد از دیدن این فیلم ها از سالن سینما خارج می شود چه فیلم را دوست داشته و چه از دیدن آن ناراضی باشد قطعا این پرسش به ذهنش خطور کرده و به دنبال جوابی برای آن بوده است.

همه می دانیم که فرهادی کارگردان تازه به دوران رسیده ای نیست. او با پشتوانه ای قوی وارد سینما شده ، کارهای پیشین او چه به عنوان نویسنده ی فیلمنامه و چه به عنوان کارگردان سریال تلویزیونی آن قدر موفق بوده است که نتوان به راحتی از آنها گذشت و موفقیت او را در سینما به نوعی می توان ادامه ی موفقیت هایش در آن زمان دانست. فیلمنامه ی «ارتفاع پست» قطعا یک کار شسته رفته از فرهادی ست. موفقیت «ارتفاع پست» بیشتر از آنکه بخواهد(به نقل از خیلی ها) مدیون تاثیر پذیری از فیلمنامه ی «آژانس شیشه ای» باشد، مدیون روش درام نویسی فرهادی  است. این فیلم پر از کاراکترهای مختلف است که خیلی خوب پرداخته شده اند، برای هر کاراکتر در این فیلم می شود یک شناسنامه ی کامل تهیه کرد، فیلمنامه مملو از جزئیات است اما دچار شعار زده گی نیست، قصه به واقع از دل ماجرا شکل می گیرد، ویژگی ای که فرهادی در دیگر فیلمنامه هایش (مثل «کنعان» و «دایره زنگی» و به ویژه فیلمنامه هایی که خود کارگردان آن بوده) نیز از آن برخوردار است. 

سریال «روزگار جوانی» را خیلی ها به خاطر دارند، نویسنده ی این سریال "اصغر فرهادی" بود که به خاطر حضور پنج کاراکتر جوان و دانشجو و روایت پر افت و خیز زندگی آن ها یکی از پر مخاطب ترین سریال های شبکه ی پنج در اواخر دهه هفتاد بود. با این وجود حالا که نگاه می کنم می بینم جنس روایت این سریال و نوع پایبندی آن به واقعیت باعث شده که چندین درجه بالاتر از امثال خود(حتی به نسبت کارهای مشابه در سالهای اخیر) باشد. یادم می آید فرهادی همان سالها در این سریال دست به کار نامتعارفی زد و زندگی شخصیت های محبوب و سرخوش این سریال را بی رحمانه به چالش کشید. ازدواج کاراکتری که بهزاد خداویسی نقش اش را بازی می کرد و نوع جدایی درد آورش یکی از آن جنس بی رحمی هایی بود که معمولا کمتر نویسنده ی تلویزیونی  به سراغش می رفت و مخاطب را آن طور سرخورده می کرد.

ادامه مطلب 

پیشنهاد فیلم

 

برای  ستون  پیشنهاد فیلم سایت سینما نگار این بار به مناسبت نوروز یه سورپریز داشتم که گفتم به دوستان وبلاگی هم اطلاع بدم: 

معرفی و پیشنهاد 13 فیلم و موسقی متن : 

  

 

«نطق پادشاه»
(Kings speech 2010)


کارگردان: تام هوپر
نویسنده: دیوید سیدلر
بازیگران: کالین فرث، هلنا بونهام کارتر، جفری راش
ژانر: درام_تاریخی_زندگی نامه

جوایز: برنده ی بهترین فیلمنامه ی اورژینال، بهترین کارگردانی، بهترین فیلم و بهترین بازیگر نقش اول مرد(کالین فرث) در مراسم اسکار 2011، برنده ی بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین فیلم مستقل، بهترین بازیگر نقش مکمل زن و مرد در جشنواره ی فیلم های مستقل بریتیش.
خلاصه داستان: موضوع فیلم درباره ی پادشاه جرج ششم(پدر ملکه الیزابت دوم) است که از کودکی به مشکل لکنت زبان دچار می باشد و حالا در میانسالی برای هر سخنرانی ساده ای با مشکلات زیادی روبه روست، بین او و مردی که ظاهرا دکتر گفتاردرمانی اوست دوستی عجیبی شکل می گیرد که منجر به بهبودی  پادشاه می شود.

برگ برنده: یک بازی عالی از (کالین فرث) بازیگری که شخصیت کینگ جورج را در این فیلم بازی می کند، این فیلم امسال مهمترین جوایز جشنواره ی اسکار را از آن خود کرده است و با اینکه خیلی ها آنرا شایسته این اندازه توجه و تحسین نمی دانند شخصا اعتقاد دارم روایت بسیار ساده ی فیلم با کشش و گیرایی خارق العاده اش مخاطب را تا پایان فیلم سر جای خود میخکوب نگه می دارد. لذا دوستانی که هنوز فیلم را ندیدند حرف ما را باور کنند و برای دیدن فیلم بیش از این معطل نکنند. 

  

 

«127 ساعت»
 2010
(127 hours)

کارگردان: دنی بویل
نویسنده: دنی بویل ، سیمون بیفوی
بازیگران: چیمز فرانکو، امبر تاملین، کیت مارا
ژانر: درام_حادثه ای

جوایز: نامزد بهترین تدوین، بهترین موسیقی متن فیلم، بهترین فیلمنامه ی اقتباسی و بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین فیلم در جشنواره ی اسکار 2011، برنده ی بهترین تصنیف موسیقی  و نامزد بهترین فیلمبرداری، کارگردانی، بازیگر نقش اول مرد، بهترین تدوین  و بهترین فیلمنامه ی اقتباسی از نگاه منتقدان نیویورک.

خلاصه داستان: 127 ساعت بر اساس داستان زندگی واقعی کوهنوردی ست به نام آرون رستون که در یکی از صعود هایش دچار سانحه می شود و مجبور می شود 4 شبانه روز را در شکاف صخره ای سر کند در حالی که دست راستش تا ساعد لای سنگ بزرگی گیر کرده است. آب و غذای او رو به اتمام است اما او انگیزه ی خود را برای ادامه ی زندگی از دست نمی دهد و سرانجام با شجاعت و سرسختی، خود را به طرز اعجاب انگیزی از مخمصه خلاص می کند.

برگ برنده: همه ی این فیلم یک برگ برنده ی درجه یک برای مخاطبانش است، آنهایی که هنوز موفق به دیدن این فیلم نشدند باید بگویم یکی از بهترین های 2010 را از دست داده اند. این فیلم برای تمام مواردی که نامزد دریافت جایزه شده به حق استحقاق برنده شدن را داشت. شخصا با اینکه  فیلم قبلی دنی بویل «میلیونر زاغه نشین» را هم دوست دارم  اما بعد از دیدن این فیلم افسوس خوردم که ای کاش دنی بویل برای این فیلم برنده ی جایزه ی اسکار می شد. 

 

و...   

 

ادامه مطلب 

 

و همچنین: 

معرفی و لینک دانلود موسیقی متن سه فیلم:   

  

 

قوی سیاه

 

http://www.4shared.com/audio/LtNchtdQ/02_Mother_Me.html 

 

امیلی 

 

http://www.4shared.com/audio/Dw0vg4Y5/03_-_La_valse_dAmlie.html 

 

تیتراژ پایانی کندو 

 

http://www.4shared.com/audio/VbG98Skh/03_Kandoo.html

  

فقط برای آن‌هایی که شب عید بی‌دلیل غمگین‌اند

 

بهاریه ای برای سایت ادم برفی ها: 

 

 

 

 

این نوشته را تنها برای آنهایی می نویسم که شب عید ها مثل من بی دلیل غمگین اند. نمی دانم شاید روزگارمان طوری شده که حتی نوروز هم برای خیلی هامان آنقدر ها که باید خوشایند نیست. برای من نوروز یادآور شادی های غیر قابل درک مادرم است. درست همان وقتی که نقاره می زنند و مادر به نیت رویاهای برآورده نشده اش قرآن باز می کند.

حالا خوب که فکر می کنم می بینم زندگی ام  شبیه صابر ابر در "اینجا بدون من" شده است.

این روزها درست مثل صابر ابر یک دفعه داغ می کنم و هوس می کنم بزنم به کوچه و خیابان و سر از اتوبوس  شهری درمی آورم و کله ام  را به شیشه ی یخ زده اش می چسبانم تا کمی از حرارتش بکاهم.

حافظه ام به کار می افتد و به یاد می آورم که مادرم همیشه  به نیمه ی لنگان زندگی من خوش بینانه نگاه کرده است. درست مثل  مادر این فیلم هر از گاهی هوس کرده قصه ای برای خیالات خودش سرهم کند. به این فکر نکرده که تا چه اندازه از ناتوانی هایم منزجرم، فکر نکرده که این تلاش های احمقانه نتیجه ای هزاران بار مخرب تر برایم داشته است . نخواسته بپذیرد و من از همین نپذیرفتن هایش و همین اندازه خیالات و امید های واهی اش بیزارم. دلم همیشه  خواسته مرد عمل باشم و روزی این نکبت حاصل از ناتوانی  را رها کنم و از دست همه شان فرار کنم.  

یادم می آید بزرگ ترین فرارهای زندگی ام پناه بردن به سینما بوده...من هم لنگه ی همین صابر ابر بی آنکه متوجه باشم دلم را به توهماتی بس عظیم تر از خیال پردازی های مادرم خوش کرده ام. مدت زمان لذت از این توهم اگر برای مادر به اندازه ی همه ی یک روز زندگی اش باشد برای من تنها چند ساعت است و همین می شود که خیال می کنم خیلی از او عاقل ترم، که خیلی منطقی تر و طبیعی تر و....

فقط خدا می داند که چند بار مثل همین صابر ابر درست در بدترین لحظات زندگی ام به سینما پناه برده ام و بعد وقتی می بینم که صد ها چشم دیگرهمچون  من، به ابر قهرمان های غمگین له شده زیر مشقات روزگاراین فیلم ها خیره شده اند و هر از گاهی قطره اشکی می ریزند و سری به نشانه ی تایید فرود می آورند خیالم راحت می شود که من "تنها" نیستم. همین حس جمعی این توهم است که مرا سر پا نگه می دارد ، همین تایید های نامحسوس، همدلی های نامتظاهرانه، صورت های گرفته که پس از روشنایی سالن تنها چند ثانیه از جلوی چشمانت می گذرند. بی آنکه تو را ببینند لرزش عضلات کوچک صورتشان تو و قهرمان های سرخورده ی  فیلم های تو را تایید می کند . همین تایید و همدلی آنها با من و فیلم های من است که حالم را بهتر می کند. که دقیقا مثل صابر ابر این فیلم یک دفعه بی دلیل متنبه می شوم، دلم برای تنهایی مادرم می سوزد، و مثل همیشه دوباره به خانه برمی گردم و برای تمام بدزبانی هایم_ حتی وقتی که او هم دارد تاییدم  می‌کند _ عذرخواهی می‌کنم. که قسم می‌خورم در کنارش می‌مانم، که حتی تا پای مرگ هم رهایش نمی‌کنم.

مارک زوکربرگ در فیلم فینچر یک بیمار روانی ست!

 

سینمانگار: مهناز عظیمی: پیش از دیدن فیلم تازه ی دیوید فینچر، حتی از تصور این مسئله هم واهمه داشتم، اینکه قرار باشد یک فیلم بیوگرافی صرف درباره ی مارک زاکربرگ موسس شبکه ی اجتماعی فیس بوک را به عنوان فیلمی از فینچر پذیرفته و با تصورات پیشینی که از فیلم های او دارم، به تماشایش بنشینم و تازه از آن لذت هم ببرم. چون فینچری که من می شناختم غالبا موضوعات فیلم هایش را طوری انتخاب می کرد  که تعلیق حاصل از سردرگم نگه داشتن مخاطب در آنها حرف اول را می زد و عموما در لحظه به لحظه ی این فیلم ها بیننده میخکوب ندانسته های خود من باب اتفاقات در حال وقوع در جریان فیلم ها می شد و همین لذت حاصل از تماشای آثار او را برایش دوچندان می کرد. خیلی دوست داشتم بفهمم ساختن بخشی از زندگی نامه ی موسس فیس بوک که خیلی هم باید داستانی کلیشه ای و خسته کننده داشته باشد و احتمالا هیچ آیتمی از مضامین فینچری در آن وجود ندارد، برای خود فیلمساز چه جذابیتی داشته است و چه چیزی در کاراکتر زوکربرگ او را به سمت خود کشانده است.

برای همین مجدد به تماشای چند فیلم از بهترین های فینچر نشستم و پس از دیدن همه ی آنها با تماشای فیلم تازه ی او تازه فهمیدم موضوع از چه قرار است.

قاتل سریالی فیلم «هفت» یک بیمار روانی بسیار باهوش بود که با عقده و نفرت درونی خود انسان هایی که نماد ارتکاب به هفت گناه کبیره بودند را به قتل رساند تا شاید بتواند دنیا را از شر آن ها نجات دهد. برادر کوچکتر نیکلاس ون اورتون در فیلم «بازی» که بنا به گفته ی خودش بیماری روحی داشت، با گیر انداختن برادرش در یک بازی عجیب و غریب او را تا پای مرگ کشاند تا او دوباره متولد شود و زندگی نکبت بارش را نجات دهد، ادوارد نورتن در «باشگاه مشت زنی» از همه بیشتر و اینبار با در افتادن با درون خودش سعی کرد تا حد توان با زندگی بی هدف و روبات گونه اش مبارزه کند و خود و دیگرانی مثل خود را از شر آن نجات دهد، بیشتر که دقت می کنم می بینم آن مخترع داغ دیده  در فیلم «بنجامین باتن» هم که یک ساعت عجیب غریب ساخت و آنرا سردر شهر قرار داد تا شاید بتواند زمان را به عقب بازگرداند و خسارت عظیم حاصل از فجایع جنگ جهانی را جبران کند هم از شوک مرگ فرزند خود به بیماری روحی دچار بود.
و حالا مارک زاکربرگ، نابغه ای واقعی در دنیای امروز که از قضا او هم مثله قریب به اتفاق کاراکتر های فیلم های فینچر(یا لااقل در فیلم او) یک بیمار روانی ست. آدمی با مشکلات روحی و عقده های درونی  که در زندگی اش طغیان می کند، و اینبار او موفق تر از همه با ماحصل این طغیانش و اختراع شبکه ی اجتماعی فیس بوک، به بهبود روابط اجتماعی میلیون ها انسان(مشکل اصلی خود زاکربرگ) کمک می کند.

فهمیدن این مشکل مارک زاکربرگ از همان دقایق ابتدایی فیلم کار چندان سختی نیست. چهره ی بی روح و صورت سنگی مارک، تند تند حرف زدنهایش و برداشت های عجیب غریب و متفاوت او از حرف های دوست دخترش "اریکا"، توجه وسواس گونه ی او به جملات دختر و حس نامحسوس خشم درونی او از نبودن آنچه دختر می خواهد یا احتمال می دهد که بخواهد، عدم توانایی او در جلب نظر کلوپ های دانشجویی که یک نوع مرکز ارتباطات اجتماعی دانشجویی به حساب می آید و سرخورده گی او از این ناتوانی که در تضاد جدی با ذهن کمال گرای نابغه ای چون او است و ...همه ی اینها باعث می شود که  شنیدن یک "نه" ساده از زبان دوستش "اریکا" که به حق نمی تواند این اندازه تلخی او را تحمل کند او را به جنون بکشاند.

ادامه مطلب

ژان ویگو کارگردان بزرگی که تنها سه ساعت فیلم ساخت

  

 

ژان ویگو متولد 1905 اهل فرانسه و فرزند یک آنارشیست معروف بود که در جریان جنگ جهانی اول از جانب دولت فرانسه به زندان افتاد و کشته شد.
ژان دوران نوجوانی خود را همچون یتیمی در مدارس فقیر دولتی سر کرد و بعد ها دستیار فیلمبردار یکی از برادران زیگا ورتوف یعنی "بوریس کوفمن شد". ("زیگا ورتوف" که نام اصلی او "دنیس کوفمن" بود، از مستند سازان معروف سینمای صامت شوروی و یکی از کسانی ست که در شکل گیری نظریه ی مونتاز شوروی سهم بسزایی داشته است، و برادرش "بوریس کوفمن" یکی از مهمترین فیلمبرداران سیاه و سفید که با کارگردانان معروفی همچون "سیدنی لومنت" و "الیا کازان" در فیلم «در بارانداز» همکاری داشته است.) ژان با همکاری "بوریس کوفمن" بود که اولین فیلم کوتاه و بسیار مهم خود: شاهکار چهل و پنج دقیقه ای تحت عنوان «نمره ی اخلاق صفر» را ساخت.

فیلم درباره ی پسران محصلی ست که بر ضد معلم کهنه پرست و بد ذات خود شورش می کنند، فیلم به نوعی هم سورئالیستی(چهره های معلمان در این فیلم به جز یک مورد تماما به صورت گروتسک وار به نمایش در آمده)، هم غنایی، هم فکاهه و هم در عین حال بسیار جدی و رئالیستی ست. 
روحیه ی فردگرا و جزئیت نگر این فیلم  یک جور زندگی نامه ی شخصی "ژان ویگو" به حساب می آید. از جمله فصل های مهم این فیلم عبارتند از: صحنه های مربوط به شورش در خوابگاه و جنگ با بالش که در آن پر بالش ها در فضای خوابگاه همچون دانه های برف شناور می شوند و این صحنه با رژه ی اسلوموشن پیروزمندانه ی بچه ها به پایان می رسد. صحنه ی دیدار بازرس مدرسه(کوتوله ای که کلاه سیلندر بر سر دارد) و صحنه ی نهایی حمله ی پسران از بام مدرسه به گرد همایی مقامات مدرسه که مراسم را با زباله و آشغال بمباران می کنند. موسیقی درخشان این فیلم را "موریس ژبر" ساخته است، وی آهنگساز موسیقی سمفونی بود که از سال 1929 به ساختن موسیقی برای فیلم پرداخت. او متناسب با فانتزی بصری نمره ی اخلاق صفر موسیقی را وارونه نواخت و ضبط کرد. ژبر شیوه ای در ضبط موسیقی اختراع کرد که در آن نت های آهنگ را از راست به چپ نوشته و از چپ به راست بنوازد. این روش در فیلم کاملا تاثیری وهمناک و بازیگوشانه از خود به جای گذاشت(نمونه معروف: همان  پایان صحنه ی جنگ بالش ها که موسیقی با زیبایی بصری این صحنه به طرز شگفت انگیزی هماهنگ و همراه است.) 

 

ادامه مطلب 

نگاهی به شخصیت های زن در تازه ترین ساخته ی کریستوفر نولان

 

 

 

 

سینمانگار: مهناز عظیمی: خبر اکران «Inception» که اوایل تابستان امسال به گوش علاقه مندان و پیگیران و دوستداران سینمای کریستوفر نولان  رسید، نفس هاشان را در سینه حبس کرد. یک علامت سوال بزرگ در ذهن ها شکل گرفته بود تا بفهمند که بالاخره قرار است یکی از آن دست فیلم های پر شکوه هالیوودی و تجاری این فیلمساز را بر پرده ی سینماها ببینند یا یکی از آن جنس فیلم های شخصی و نامتعارفش را. برای این مخاطبان که سینمای کریستوفر نولان را به خوبی می شناختند در هر دو حالت یک اطمینان قلبی وجود داشت و آن اینکه پس از دیدن فیلمی از کریستوفر نولان ناراضی از سینما بیرون نخواهند آمد، چرا که تجربه به آنها ثابت کرده بود او در ساخت هر دو گونه استعداد غریبی دارد.

پس از دیدن این فیلم آنچه برای مخاطبش مسلم می شود این است که «Inception» بیش از فیلم های قبلی کریستوفر نولان حرف برای گفتن دارد. شاید بهتر باشد اینگونه بگویم که جای بحث در باب تمامی  اندیشه ها، دیدگاه ها و طرز تفکرات هر جنس مخاطبی در هر شرایط و با هر نوع فکر و سلیقه ای باز است. می شود برای هر صحنه ی این فیلم و روایتی که آنرا پیش می برد و اشاراتی که دارد در باب هر نوع دیدگاه فلسفی، روانشناسی، جامعه شناسی، سیاسی، اجتماعی، علمی و حتی ایدئولوژیکی نمونه آورد و آن را به بحث گذاشت یا حتی به چالش کشید. با شور و اشتیاق از ارجاعاتش لذت برد و یا با بغض و نفرت به لحن کوبنده اش خرده گرفت.

این آخرین ساخته ی کریستوفر نولان پر زرق و برق ترین و در عین حال غریب ترین و نامتعارف ترین فیلمی ست که تا کنون دیده ام. و تعجبم از همین است که چطور فیلمسازی می تواند تا این اندازه شکوه بصری را با روایتی غریب در هم آمیزد و لااقل این را با اطمینان می توانم بگویم که هر جنس مخاطبی را تا آخرین لحظه ی فیلم سر جای خود میخکوب نگه دارد.

و من اینبار تعمدا به عنوان یک تماشاگر "زن" به تماشای فیلم کریستوفر نولان نشستم. با علم بر اینکه پیش از این، سینمای این فیلمساز را یک سینمای  مردانه یافته بودم که روایت داستان هایش بیشتر از تقابل بین شخصیت های مذکر آن شکل می گرفت و قریب به اتفاق کاراکترهای زن مثبت یا منفی فیلم هایش در ارتباطی بسیار وابسته و  بعضا منفعل با این مردها تعریف می شدند. اینبار به گمانم از بررسی کاراکترهای زن نو و متفاوت «Inception» با توجه به ویژگی که این فیلم دارد مسلما  پاسخی درخور توجه   خواهیم گرفت.  

ادامه مطلب

لطفا کنجکاو شوید!

 

 

 از همان زمان جشنواره و با دیدن نام محسن عبدالوهاب، نویسنده و کارگردان «لطفا مزاحم نشوید» کنجکاو شدم که ببینم اولین فیلم مستقل وی چه از آب در آمده است.

 

عبدالوهاب که پیش از این فعالیت خود را در عرصه ی تدوین و کارگردانی فیلم های مستند از سالهای دور آغاز کرده بود، به صورت مشترک با رخشان بنی اعتماد دو فیلم «گیلانه» و «خون بازی» را کارگردانی کرد که برای خون بازی موفق به دریافت سیمرغ بهترین فیلمنامه  و کارگردانی مشترک شد. آنچه از دو فیلم «گیلانه» و «خون بازی» به عنوان رد پایی از عبدالوهاب سراغ دارم همان نگاه مستندگونه در شیوه ی روایت داستانی آن هاست که در فیلم «خون بازی» حتی بیشتر از گیلانه خودنمایی می کرد_ روایتی نو و ضد کلیشه ای از یک دختر معتاد، نشان دادن یک زندگی نسبتا مرفه از او و تجسم مستند گونه ای از تلاش های پیگیرانه ی مادرش و در عین حال سختی ها و ناتوانی های دختر در مسیر ترک اعتیاد _که  بکر بودن نوع نگاه و شیوه ی تازه ی روایت عبدالوهاب را برای مخاطبش آشکار می کرد و این پیشینه ی خوبی شد برای مشتاق بودن ما در باب تماشای فیلم جدید او که مسلما اینبار بخش عظیمی از تجربه های چندین ساله ی عبدالوهاب را در خود خواهد داشت.

کلیت قصه و شیوه ی روایت اپیزودیک فیلم «لطفا مزاحم نشوید» آنقدر ساده و دلچسب است که گویی به خواندن یک کتاب با چندین داستان کوتاه نشسته باشی. البته با این تفاوت که در اینجا فاصله میان ادبیات و سینما به درستی رعایت شده، محض نمونه شنیده بودم که پیش از این در فیلمنامه ی اولیه عبدالوهاب با یک کاراکتر خاص این داستان ها را به هم مرتبط کرده بود _همان چیزی که عموما در ادبیات داستانی می بینیم_ ولی بعدا در بازنویسی مجدد آن را حذف کرده و اتفاقا چه خوب که این کار را کرد چرا که کسی مثله عبدالوهاب به خوبی از نقش دوربین در شیوه ی روایت منحصر به فرد رسانه ی سینما مطلع است و بنابراین خیلی راحت می تواند فیلمی بسازد که دوربین همچون یک شخصیت با نگاه چشم چرانانه و دقیقش وارد قصه ها شده و آنها را بی واسطه برای مخاطب خود بازگو کند. 

 

ادامه مطلب

از عروس تا سن پترزبورگ

  

 بهروز افخمی کارگردان موفقی ست که پیش از این با هوشمندی توانسته در دوره های زمانی خاص، فیلم هایی بسازد که نسبت به سایر فیلم های رایج زمانش، نامتعارف، سنت شکن و در عین حال مخاطب پسند باشد.

به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنم:
در  سال 1369 فیلم «عروس» را(ملودرامی با دو بازیگر جوان و خوش سیما و فضای شیک و سانتی مانتالش) ساخت که برای مخاطب آن سالهای سینما که هنوز در حال و هوای فیلم های انقلابی و جنگی بود تازه گی داشت. مضمون جالب توجه آن و کاراکتری که از حال و هوای معنوی رایج فیلم های زمانه بیرون آمده بود و اینبار برای کسب ثروت و مادیات دست به هر کاری میزد علاوه بر استعداد بالقوه اش در جذب مخاطب به مزاج بسیاری از منتقدان و تحلیل گران سینمای آن سالها نیز خوش آمد و توجه و تحسین بسیاری شان را برانگیخت.

سال 1372 فیلم «روز فرشته» شکل تازه ای از گونه ی کمدی فانتزی را وارد سینمای پس از انقلاب کرد. بازی فوق العاده ی آقای بازیگر در این فیلم به همراه مضمون جالب ش در آن سالها_ درگیری آدم نیمه مرده ای در برزخ و کشمکش و تلاشش برای خلاصی از شر گناه و اتمام کارهای نیمه تمامش(همان چیزی که سالهای اخیر به عنوان کلیشه ی سریال های تلویزیونی مناسبتی می شناسیم)_اتفاقی که برای فیلم عروس رخ داد را بار دیگر تکرار کرد، پذیرش فیلم با آغوش باز هم از سوی تماشاگر عام وهم از سوی منتقدان سینما. 


سال 1377 فیلم «شوکران»، درام سیاهی که حتی به فیلم های مطرح شده به عنوان الگویش(پنجره جلال مقدم و جاذبه ی مهلک آدرین لاین) نیز شباهت چندانی نداشت. شخصیت محمود بصیرت آدمی که کم کم از زیر سنت بیرون آمده و سودای پیشرفت داشت، ظاهرا پایبند به زندگی خانواده گی ش بود اما با سفری دو روزه از شهرشستان به پایتخت خیلی راحت تعهداتش را فراموش می کند همچنین مطرح شدن بحث ممنوعه ی ارتباط مخفیانه و صیغه و ... و از همه مهمتر زن اغواگر فیلم با آن چهره ی معصوم و زیبای بازیگرش و در نهایت مرگ هولناکی که خاص سنت فیلم های نوآر آمریکایی ست(تخلف زن از قانون پدر سالار و مرگ بی چون و چرایش در پایان) همه ی اینها گواه از فیلمی بود که علاوه بر جذب مخاطب عام(به دلیل سوژه ی جذابش) توانایی ارضای مخاطب خاص سینما را به دلیل ساخت موفق گونه ای در سینمای بومی ایران پس از انقلاب را داشت.

با یادآوری کوتاهی از چند کار افخمی حال به سراغ فیلم جدیدش می رویم. با توجه به اینکه سابقه ی کاری این کاگردان موفق سینمای ایران خواه ناخواه سطح توقع ما را برای فیلم جدیدش بالا می برد.

«سن پطرزبورگ» فیلمی ست که در ژانر کمدی فانتزی ساخته شده است، بازیگر ستاره ی کمدی حداقل در نقش های اصلی ندارد و عمدتا توجه مخاطب را با نویسنده های نام آشنا(پیمان و مهراب قاسم خوانی) و کارگردانش جلب می کند. آخرین خبری که از میزان فروش این فیلم دارم فروش 14 میلیونی آن ظرف دو روز است که مدیر سینما پردیس اعلام کرده است.

اما از باب نگاه انتقادی روی فیلم، شخصا اعتقاد دارم که «سن پطرزبورگ» فیلم متوسطی ست، اگرچه در این بازار از تولید به مصرف کمدی های پوچ که صرفا برای گیشه ساخته می شوند و تازه در همان گیشه هم موفقیت چندانی به دست نمی آورند باز هم غنیمت است.
 

ادامه مطلب